توی یک جزیره گرفتار شدهام. یکی از بزرگترین مشکلاتم گرسنگیست. کاری از دستم برنمیآید. ناچارم هر روز صبر کنم ببینم ملکی که خداوند از آسمان برایم میفرستد چه چیز همراهش میآورد. روزها میگذرند و من هر روز صبح با یک جیرهی کوچک از مرگ نجات پیدا می کنم. امروز یک پر آناناس بود و دیروز یک قرص بیسکوییت ساقه طلایی با کمی شکلات.
گیرنده: پنجمین نفر!